درسی

  • ۰
  • ۰

روایت یک خاطره

پایه چهارم بودم
 معلممون گفت بچه ها من فردا نیستم مدرسه 
ولی سروصدا نکنین نماینده اسم هر کسیو بده بهم به قران  که میبرمش کلاس اول
 فردا اومد و معلم نیومد
 ما ورزش داشتیم منم کفش ورزشی  نپوشیده بودم با چندتا دختر دیگه
 معلم ورزش اجازه نداد بازی کنم 
 رفتم یه گوشه کلاس  نشستم اونایی  هم که کفش نیاورده  بودن  اومدن کلاس و رقص  گرفتن و نماینده اومد اسم 
همگیمونو نوشت
  دوستش که رقص  گرفته بود گف اسم منو پاک کن ما 
رفیقیم اونم پاک کرد منم رفتم گفتم اسم منو پاک  من نبودم تو رقص بخدا
 گف دراز نشست برو نمیدونم صدتا پروانه  برو نمیدونم  صدتا طناب برو از ترس فردا  همه  رو رفتم ولی اسممو پاک  
نکرد
 فرداش اومد و معلم اومد
 نماینده اسم هارو داد ومعلم منو  صدا زد من بغضم گرفته 
بود بخاطر بی گناهی خودم
  وقتی  هم بغضم بیاد نمیتونم یه کلمه  حرف بزنم
 منو برد دم در کلاس اول
 معلم کلاس اول منو میشناخت چون من شاگردش بودم 
ضمانتم رو کرد  گفت این دختر زرنگیه ببخشش من 
ضمانتشم
 معلم منم گفت باشه ولی به مدت یک هفته حق نداره کلاس من بیاد
 باید  دم در کلاس وایسته
 و  این مجازاتشه
 هعی 
 رفتم  و  دم درکلاس همونجوری  که خانم گفت وایستادم 
 زنگ تفریح شد و من شدم سوژه ی خنده ی همه ی
 دانش اموزا و مخصوصا فامیلامون  به مدت یک هفته
 ولی بیگناه... 
خیلی هم تو دلم گریه کردم
  نمیدونم  چرا این خاطره تلخ باهام هس و از ذهنم نمیره و چرا اینو تعریف کردم 
 ولی من  خداروشکر  معلم  شدم تا همه  کمبودایی رو که
 داشتم رو برا دانش آموزام سنگ تموم  بزارم
 من در آینده فقط یه معاون نمیشم معلمم میشم از طرف
 اداره اموزش و پرورش ولی میشم یه معلمی که فقط خیر و
 خوبی از خودش بجا میزاره
 ولی نه  فقط تو شغل معلمی
 کلن ادم باید  ردپای خیر از خودش  به جا بزاره ♥️

  • Maryam Salehzehi